سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نقش «الله» بر گوش یک نوزاد (عکس) (سه شنبه 86/9/13 ساعت 7:29 عصر)
نقش «الله» بر گوش یک نوزاد (عکس)

از زمان اعلام این خبر تاکنون هزاران نفر از این کرامت الهی بازدید کرده و هدایای فراوانی به این کودک اهدا شده است.


نقش واضح الله بر گوش یک نوزاد فلسطینی، اعجاب همگان را برانگیخته و بسیاری از رسانه های خبری جهان را به خود مشغول کرد.

به گزارش شیعه نیوز به نقل از جهان، «تامر شادی حوشیه» کودک 45 روزه فلسطینی در حالی متولد شد که نقش لا اله الا الله بر گوش وی به صورت مادرزادی نقش بسته بود.

مادر این کودک در این باره گفت: پس از گذشت 37 روز ازتولد فرزندم تامر متوجه لفظ پر جلال الله برگوش سمت چپ وی شدم.

ازسوی دیگر «شادی»، پدر این نوزاد فلسطینی تصریح کرد: نقش پرجلال الله بر گوش فرزندم، کرامتی الهی است که من در آن خوش یمنی فراوانی برای مردم فلسطین و آزادی آن می بینم.

وی افزود: از زمان اعلام این خبر تاکنون هزاران نفر از این کرامت الهی بازدید کرده و هدایای فراوانی به این کودک اهدا شده است.

پدر 25 ساله این کودک کارگر یک مغازه لباس فروشی در رام الله و مادر وی خانه دار است.






شعری زیبا از بسیجی شهید ابوالفضل سپهر (سه شنبه 86/9/6 ساعت 12:15 عصر)

شعری زیبا از بسیجی شهید ابوالفضل سپهر

شادی روح مطهر او و تمام شهدا صلوات

 

بابام شده نردبون ؟

اتل‌ متل‌ توتوله
چشم‌ تو چشم‌ گلوله
اگر پاهات‌ نلرزید
نترسیدی‌ قبوله

دیدم‌ که‌ یک‌ بسیجی
نلرزید اصلاً پاهاش
جلو گلوله‌ وایستاد
زُل‌ زده‌ بود تو چشاش

گلوله‌ هم‌ اومد و
از دو چشم‌ مردونه
گذشت‌ و یک‌ بوسه‌ زد
بوسه‌ای‌ عاشقونه

عاشقی‌ یعنی‌ اینکه
چشمهایی‌ که‌ تا دیروز
هزار تا مشتری‌ داشت
چندش‌ میاره‌ امروز

اما غمی‌ نداره
چون‌ عاشق‌ خداشه
بجای‌ مردم‌ خدا
مشتری‌ چشماشه

یه‌ شب‌ کنار سنگر
زیر سقف‌ آسمون
میای‌ پیش‌ رفیقت
تو اون‌ گلوله‌ بارون

با اینکه‌ زخمی‌ شده
برات‌ خالی‌ می‌بنده
میگه‌ من‌ که‌ چیزیم‌ نیست
درد میکشه‌ می‌خنده

چفیه‌ رو ور میداری
زخم‌ اونو می‌بندی
با چشمای‌ پر از اشک
تو هم‌ به‌ اون‌ می‌خندی

انگاری‌ که‌ میدونی
دیگه‌ داره‌ می‌پّره
دلت‌ میگه‌ که‌ گلچین
داره‌ اونو می‌بره

زُل‌ میزنی‌ تو چشماش
با سوز و آه‌ و با شرم
بهش‌ میگی‌ داداش‌ جون
فدات‌ بشم‌ دمت‌ گرم

میزنی‌ زیر گریه
اونم‌ تو آغوشته
تو حلقه‌ دستاته
سرش‌ روی‌ دوشته

چون‌ اجل‌ معلق
یه‌ دفعه‌ یک‌ خمپاره
هزار تا بذر ترکش
توی‌ تنش‌ میکاره

یهو جلو چشماتو
شره‌ خون‌ می‌ گیره
برادر صیغه‌ایت
توبغلت‌ میمیره

هیچ‌ می‌دونی‌ چه‌ جوری
یواش‌ یواش‌ و کم‌کم
راوی‌ یک‌ خبرشی
یک‌ خبر پراز غم


هیچ‌ می‌دونی‌ چه‌ جوری
یواش‌ یواش‌ و کم‌کم
راوی‌ یک‌ خبرشی
یک‌ خبر پراز غم

به‌ همسفر رفقیت
که‌ صاحب‌ پسر شد
بری‌ بگی‌ که‌ بچه
یتیم‌ و بی‌پدر شد

اول‌ میگی‌ نترسین
پاهاش‌ گلوله‌ خورده
افتاده‌ بیمارستان
زخمی‌ شده‌، نمرده

زُل‌ میزنه‌ تو چشمات
قلبتو می‌سوزونه
یتیمی‌ بچه‌ شو
از تو چشات‌ میخونه

درست‌ سال‌ شصت‌ و دو
لحظة‌ تحویل‌ سال
رفته‌ بودیم‌ تو سنگر
رفته‌ بودیم‌ عشق‌ و حال

تو اون‌ شلوغ‌ پلوغی
همه‌ چشارو بستم
دستهاتوی‌ دست‌ هم
دورسفره‌ نشستیم

مقلب‌ القوب‌ رو
با همدیگر می‌خوندیم
زورکی‌ نقل‌ ونبات
تو کام‌ هم‌ چپوندیم

همدیگر و بوسیدیم
قربون‌ هم‌ میرفتیم
بعدش‌ برا همدیگر
جشن‌ پتو گرفتیم

علی‌ بود و عقیلی
من‌ بودم‌ و مرتضی
سید بود و اباالفضل
امیرحسین‌ و رضا

حالا ازاون‌ بچه‌ ها
فقط‌ مرتضی‌ مونده
همونکه‌ گازخردل
صورتشو سوزونده

آهای‌ آهای‌ بچه‌ ها
مگه‌ قرار نذاشتیم
همیشه‌ با هم‌ باشیم
نداشتیما، نداشتیم

بیاین‌ برا مرتضی
که‌ شیمیایی‌ شده
جشن‌ پتو بگیریم
خیلی‌ هوایی‌ شده

می‌سوزه‌ و می‌خنده
خیلی‌ خیلی‌ آرومه
به‌ من‌ میگه‌ داداش‌ جون
کار منم تمومه

مرتضی‌ منم‌ ببر
یا نرو، پیشم‌ بمون
میزنه‌ تو صورتش
داد میزنم‌ مامان‌ جون


مامان‌ میاد ودست
بابا جون‌ و میگیره
بابام‌ با این‌ خاطرات
روزی‌ یه‌ بار میمیره

فقط‌ خاطره‌ نیست‌ که
قلب‌ اونو سوزونده
مصلحت‌ بعضی‌ها
پشت‌ اونو شکونده

برا بعضی‌ آدما
بنده‌های‌ آب‌ و نون
قبول‌ کنین‌ به‌ خدا
بابام‌ شده‌ نردبون

همونایی که راه
 دزدی رو خوب می دونن
 ما خون دادیم و اون ها
 عین زالو می مونن

 دشمنای انقلاب
 ترسوهای بی پدر
 آهای غنیمت خورا
 بپا بابا ، یواش تر

 ای که به این انقلاب
 چسبیدی عین کنه
 خط و نشون می کشی
 النگوهات نشکنه

 فکرنکنی علی رو
 ماها تنها می ذاریم
 مااهل کوفه نیستیم
 دخلتونو میاریم...





عکس (سه شنبه 86/9/6 ساعت 11:52 صبح)





بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار گردانهاى نمونه عاشورا و (سه شنبه 86/9/6 ساعت 11:47 صبح)
بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار گردانهاى نمونه عاشورا و الزهراى بسیج‏‏
بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحیم‏

براى من بسیار شیرین و خاطره‏انگیز است که با شما عزیزان - جمعى از بهترین جوانان این کشور، مجموعه‏اى از بسیجیان دلاور - در این میدان ملاقات کنم و با جمعهاى دیگرى که در سراسر کشور مانند شما اجتماع کرده‏اند، سخن بگویم.

بسیج مثل خود انقلاب از آیات الهى است. جنس بسیج هم از جنس انقلاب است. خصوصیاتى که انقلاب اسلامى را در همه‏ى تاریخِ انقلابها ممتاز میکرد، تأثیرات آن را در اعماق دلهاى مردم در کشورهاى دیگر عمق میبخشید، این خصوصیات در این مجموعه‏ى عزیز و گرانبهائى که نامش بسیج است، وجود دارد. همچنانیکه انقلاب یک پدیده‏ى بى سابقه بود، بسیج هم یک پدیده‏ى بى‏سابقه بود.

در کشورهاى مختلف با شکلهاى گوناگون نیروهاى مقاومت درست میکنند. به تقلید آنها در رژیم طاغوت در اینجا هم چیزهائى درست کرده بودند، لکن جوهر و حقیقت بسیج از زمین تا آسمان با آنها متفاوت است. اگر در کارهائى که دیگران از روى دست هم در سرتاسر جهان در کشورهاى مختلف انجام داده‏اند، تکیه بر ظاهر و بر ادعا و بر زرق و برق است و از باطن و معنا و روح خبرى در آن نیست، در بسیج درست بعکس است.

بسیج مستضعفین که امام آن را بنیاد کرد، سر تا پا روح بود، معنویت بود و جان بود. اتفاق افتاد که آغاز ولادت بسیج نزدیک شد به شروع جنگ تحمیلى که هشت سال این ملت را به دفاع مشغول کرد. بنابراین بسیج از اوائل ولادت خود، وارد میدان نبرد شد؛ آن هم نبردى سخت؛ نبردى که یک طرف آن همه‏ى قدرتهاى بزرگ جهانى پشت سر رژیم متجاوز صدام بودند، یک طرف ملت ایران بود و نیروهاى مسلح ایران. در چنین جنگى بسیج وارد شد.

ورود بسیج در این جنگ موجب شد که صحنه‏ى جنگ در مقابل چشم حیرت‏زده‏ى همه‏ى مردم دنیا به سود معنویت - که با دست خالى همراه بود، اما سرشار از ایمان بود - رقم بخورد و همه‏ى دنیا در برابر چشم خود ببینند که چطور جوان ایرانى با سرمایه‏ى ایمان، با تکیه‏ى بر خدا، با اعتمادبه‏نفس وارد میدان نبرد میشود، پیچیده‏ترین تاکتیکهاى جنگى را طراحى میکند و معجزه‏اى مثل فتح‏المبین و بیت‏المقدس در مقابل چشم دنیا میگذارد. تاکتیکهائى که جوانهاى مؤمن در عملیات بیت‏المقدس - که منتهى شد به آزادى خرمشهر - به کار بستند و طراحى‏اى که آنها کردند، تا امروز هم براى آن کسانى که در مقوله‏هاى نظامى صاحب فکر و نظرند، درس‏آموز است؛ تاکتیکهاى پیچیده، پرتحرک، دشوار، به حسب ظاهر نشدنى، اما به دست معجزه‏گر جوان مؤمن ایرانى، جوان مبتکرِ متکى به خدا، عملى و شدنى و واقع شده، بى‏سابقه بود.

این معنویت، این تکیه‏ى به نیروهاى معنوى و ایمانى، این اعتماد به نفس، این شجاعت، این حقیر شدن همه‏ى جلوه‏هاى ظاهر زندگى مادى، حرکت در راه رضاى خدا، در هیچ جا سابقه نداشت؛ همچنانیکه که خودِ انقلاب اسلامى هم نظیرى و سابقه‏اى در تاریخ نداشت.

بسیج مثل انقلاب، مردمى بود و مردمى است. درست است که شما در قالب مجموعه‏هاى وابسته‏ى به نیروى مقاومت، شکل گردانهاى رزمى میگیرید، آمادگیهاى نظامى پیدا میکنید و در میدان نبرد خودتان را نشان دادید و اگر یک روزى کشور باز نیاز به نیروى نظامى و جنگى پیدا کند، در صفوف مقدم هستید؛ این درست است، اما جنگ همه‏ى محتواى بسیج نیست. بسیج، گسترده‏ى در همه‏ى عرصه‏هاى زندگى است. آن وقتى که نوبت سازندگى است، بسیج پیشرو است؛ آن وقتى که نوبت مددرسانى و خدمات است، بسیج پیشرو است؛ آن وقتى که نوبت تحقیقات بسیار دقیق و ریز و حساس است، نیروهاى بسیجى در صفوف اولند. امروز شما نگاه کنید در همین قضیه‏ى هسته‏اى، در این فناورى پیچیده و بسیار دشوار، جوانهائى که آنجا هستند، جوانهاى متدین و اجزاء طبیعى و حقیقى بسیج را تشکیل میدهند. در همه جا همینجور است.

مؤسسه‏ى بسیار فعال و پیشروِ رویان، مرحوم دکتر کاظمى، افتخار میکرد یک بسیجى است. جوانهاى مؤمن و فعال آن، طبیعتشان، جنسشان، جنس بسیج است؛ آنجا هم بسیج، آنجا هم ایمان، آنجا هم اعتمادبه‏نفس، که از خصوصیت بسیجى است.

در همه‏ى عرصه‏هاى زندگى در کشور عزیز ما و در نظام جمهورى اسلامى، بسیج حضور دارد. یک بعدش، این بعد نظامى است و تحرکات نظامى و آموزشهاى نظامى و تربیت نظامى و انضباط نظامى. مثل خود انقلاب مردمى است. هر عنصرى، هر فردى، هر مجموعه‏اى که بتواند این خصوصیت انقلاب را با خود همراه داشته باشد، مثل انقلاب ماندگار و جاودانه است؛ مثل انقلاب مؤثر و فعال و اثرگذار در محیط حضور خود هست.

در میدان سیاست هم مردمى بودن، در میدان سازندگى هم همینجور، در میدان مدیریت کلان کشور هم مردمى بودن، عنصر مردمى بودن. انقلاب مردمى است، بسیج هم مردمى است.

بسیج مثل انقلاب سیراب از معارف اسلامى و سلوک دینى است. انقلاب ما تحت تأثیر جوسازىِ به اصطلاح انقلابیون ملحدى که در سراسر جهان ادعاهاشان گوش فلک را کَر میکرد، قرار نگرفت. مظهر این تعبد و تمسک به دین، امام بزرگوار ما بود؛ یکپارچه متمسک به دین، در اصول و فروع، در معارف والاى اسلامى و در عمل فردى؛ انقلاب اینجور متولد شد. ملت به این سمت حرکت کردند، این را خواستند، براى این جان دادند. بسیج هم همینجور متولد شد. بسیج یک مجموعه‏ى دینى است.

در میدانهاى نبرد هشت ساله هیچکس به جوانهاى بسیجى نمیگفت شما بیایید اینجور توسل کنید، اینجور توجه کنید، اینجور عبادت کنید، اینجور دعا کنید؛ از درون میجوشیدند، دلشان و ایمانشان آنها را به سمت تعبد میبُرد. بافت وجودى آنها که در آن میدان دشوار جلاى بیشترى هم پیدا کرده بود، به آنها مى‏آموخت چگونه خدا را عبادت کنند؛ و عبادت میکردند. این چیزهائى که میشنوید و در کتابهاى یادگار از آن دوران میخوانید از عبادت بسیجیها، از تضرع و اشک زلال جوانهاى بسیجى در میدانهاى جنگ، اینها جوشیده از دل آنها بود. هیچ کسى نمیتواند این را به کسى یاد بدهد. اینها یادگرفتنى نیست، اینها از درونِ دل و از عمق جان جوشیدنى است. بسیج یک موجود متدین و متشرع است.

بسیج مثل انقلاب با دشمنان سازش‏ناپذیر است. انقلاب اسلامى را زیر فشار قرار دادند براى اینکه به سود قواعد ظالمانه‏ى جهانى از جایگاه خود عقب‏نشینى کند؛ انواع فشارها را بر انقلاب و بر نظام جمهورى اسلامى به این منظور وارد کردند که یکى‏اش تحمیلِ هشت سال جنگ بر این کشور بود. انقلاب تسلیم نشد، امام تسلیم نشد، بسیج هم در مقابل فشارها و قواعد ظالمانه و جوسازیها هرگز تسلیم نمیشود و یک قدم به عقب نمیرود.

بسیج در واقع آن پوششى است، آن قالبى است که بهترین جوانان این کشور براى رسیدن به آرمانهاى بلند این ملت بزرگ، میتوانند در زیر این پوشش گرد هم بیایند و جمع بشوند. بسیج، پیر و جوان و زن و مرد و این قشر و آن قشر نمیشناسد. هر کدام از ما آن روزى که به معناى حقیقى کلمه بتوانیم خود را بسیجى بدانیم، باید افتخار کنیم؛ و افتخار میکنیم.

براى همین خصوصیات است که دشمنان این انقلاب یکى از اصلى‏ترین نقاط حمله‏ى خود را همیشه بسیج قرار داده‏اند. بسیج را متهم کردند. در میدانهاى سیاسى، بازیگران سیاسى هرچه خواستند علیه بسیج گفتند. بسیج، آرام - مثل یک اقیانوسِ آرام و پر عمق - در پاسخ به آنها چیزى نگفت و چیزى نمیگوید؛ و چیزى نگوئید.

بسیج یعنى آن مجموعه‏ى بهترین عناصر یک کشور که همت ما، عشق ما، امید ما این است که این مجموعه فراگیر باشد؛ همه‏ى افراد این ملت بزرگ را در بر بگیرد. همینجور هم هست؛ ما میگوئیم بیست میلیون، اما در واقع، بسیج دهها میلیون بیشتر از این تعدادها و مقدارها باید باشد و به امید خدا هست و خواهد بود.

وقتى این ملت ایستاده است، وقتى این ملت حاضر نیست از آرمانهاى بلند خود دست بکشد، وقتى این ملت اسیر جوسازیهاى دشمنان نمیشود، وقتى این ملت با بازیهاى سیاسى معمول و مرسوم در دنیا قدمش نمیلغزد و از راه مستقیم خود عدول نمیکند، وقتى این ملت پرچم اسلام را با دستهاى قدرتمند خود بلند میکند و ملتهاى اسلامى و همه‏ى امت اسلامى را با حضور خود و وجود خود دلگرم میکند، این نشاندهنده‏ى این است که بسیج موفق بوده است و موفق خواهد بود و دشمنان بسیج و مراکز و دستگاههائى که به خاطر دشمنى با انقلاب و با آرمانهاى انقلاب با بسیج دشمنند، باید اذعان کنند، اعتراف کنند که شکست خورده‏اند.

نیروى عظیم بسیج، نیروى عظیم ملت ایران است. جوانان عزیز! پسران! دختران! قشرهاى مختلف! عناصر مؤمن و شاداب و مبتکرى که در این قالب بزرگ و مجموعه‏ى عظیم قرار گرفته‏اید! هرچه میتوانید کیفیت خودتان را بالا ببرید تا بتوانید بر روى فضاى عمومى جامعه اثر بگذارید و جوانهاى بیشتر و مجموعه‏هاى بیشترى را به آن مرکزیت اصولى و آرمانى نزدیک کنید. مجموعه‏هاى مردمى بسیج، باید فکرشان این باشد؛ مدیران و اداره کنندگان و سرپرستان بسیج هم باید همین را فکر کنند.

امروز نظام مقدس جمهورى اسلامى به برکت همین عناصر سازنده‏ى خود - که عناصر سازنده‏ى بسیج هم همانهاست - توانسته است به سمت آرمانها پیش برود؛ میدان را از دست دشمنهاى خود بگیرد. امروز ما کجا قرار داریم، بیست سال پیش، بیست و پنج سال پیش کجا بودیم؟ در همه‏ى میدانها ملت ایران جلو آمده و دشمنان ملت ایران در همه‏ى میدانها و عرصه‏ها اعتراف میکنند که در مقابل ملت ایران کم آورده‏اند. و ملت ایران توانسته است این حرکت بزرگ خود را دنبال بکند. ملتهاى دیگر هم به شما نگاه میکنند. ملت مظلوم فلسطین، ملت خون داده و مظلوم عراق به شما نگاه میکنند. نشاط شما، ایستادگى شما، سربلندى شما، عزم و اراده‏ى شما در روحیه‏ى آنها اثر میگذارد. امروز مى‏بینید امریکائیها و همدستانشان باز براى اینکه شاید بتوانند خودشان را به مقاصد شومشان نزدیک بکنند، دست زدند به تشکیل کنفرانس پاییزى، که من در روز عید فطر هم اشاره کردم؛ «پاییزى» است؛ خزان‏زده است؛ اسمش رویش است. امیدوارند که بتوانند به این وسیله به دولت جعلىِ غاصب صهیونیست کمکى برسانند؛ جبران شکستهاى گذشته را بکنند و براى مسئولان امروز کاخ سیاه آبروئى درست کنند. امروز همه در دنیا و سیاستمداران از پیش، میدانند که این کنفرانس - که چند روز دیگر تشکیل خواهد شد - شکست‏خورده است. این به خاطر چیست؟ به خاطر بیدارى ملت فلسطین است. و بیدارى ملت فلسطین گره خورده است به بیدارى ملتهاى دیگر، و در رأس آنها، ملت عظیم و بزرگ ایران، شما جوانان مؤمن. حرکت شما، شعار شما، حضور شما، فعالیت شما، در قضایاى جهانى به همین نسبت اثر میگذارد.

پروردگارا! روح مطهر امام را که این جوانان عظیم ساخته و پرداخته‏ى آن ایمان و روح بلند و بزرگند، روز به روز بر علو درجاتش بیفزا. پروردگارا! شهداى عزیز این ملت را، شهداى نیروهاى مسلح را، شهداى بسیج را، که مظلومانه و شجاعانه - مثل مقتداشان امیرالمؤمنین که هم مظلوم بود، هم شجاعترین بود در میدانهاى نبرد - به شهادت رسیدند، با شهداى کربلا محشور کن. پروردگارا! این جوانان عزیز ملت ایران را به ملت ایران ببخش. پروردگارا! روز به روز بر افتخارات ملت ایران و جوانانشان بیفزا.

والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته




شعر از امام خمینی (یکشنبه 86/8/20 ساعت 12:7 عصر)

دو نور مطهر

اى ازلیت به تربت تو مخمّر
آیت رحمت زجلوه توهویدا
جودت هم بسترا،به فیض مقدس
پرده کشدگرکه عصمت توبه اجسام
جلوه توایزدى رامجلى
گویم واجب ترا،نه آنت رتبت
ممکن اندر لباس واجب پیدا
ممکن امّاچه ممکن ،علّت امکان
ممکن امّایگانه واسطه فیض
ممکن امّانمودهستى ازوى
وین نه عجب زآنکه نوراوست ززهرا
نورخدادرسول اکرم پیدا
وز وى تابان شده به حضرت زهرا
این است آن نورکزمشیّت کن ،کرد
این است آن نورکزتجلّى قدرت
شیطان عالم شدى اگرکه بدین نور
آبروى ممکنات جمله ازاین نور
جلوه این خودعرض نمودعرض را
عیسى مریم به پیشگاهش دربان
این یک چون دیده بان فراشده بردار
یاکه دوطفلنددرحریم جلالش
این یک انجیل رانمایدازحفظ
گرکه نگفتى امام هستم برخلق
فاش بگفتم که این رسول خداى است
دخترجزفاطمه نیابداین سان
دخترچون این دوازمشیمه قدرت
آن یک امواج علم راشده مبدا
این یک ازخطابش مجلى
این یک برفرق انبیاشده تارک
این یک درعالم جلالت کعبه
لم یلدبسته لب وگرنه بگفتم
این یک کون ومکانش بسنه به مقنع
چادرآن یک حجاب عصمت ایزد
آن یک برملک لایزالى تارک
تابشى ازلطف آن بهشت مخلّد
قطره اى ازجودآن بحارسماوى
آن یک خاک مدینه کرده مزیّن
خاک قم این کرده ازشرافت جنّت
عرصه قم غیرت بهشت برین است
زیبداگرخاک قم به عرش کندفخر
خاکى عجب خاک ،آبروى خلایق
گرکه شنیدندى این قصیده«هندى»
آن یک طوطى صفت همى نسرودى
وین یک قمرى نمط هماره نگفتى
  وى ابدیّت به طلعت تومقرّر
رایت قدرت درآستین تومضمر
لطف هم بالشا،به صدرمصدّر
عالم اجسام گردد،عالم دیگر
عصمت توسرمختفى رامظهر
خوانم ممکن ترا،ممکن برتر
واجبى اندر رداى امکان مظهر
واجب،امّاشعاع خالق اکبر
فیض به مهتررسدوزآن پس کهتر
ممکن امّازممکنات فزون تر
نوروى ازحیدراست واوزپیمبر
کردتجلّى زوى به حیدرصفدر
اینک ظاهرز دخت موسى جعفر
عالم،آن کاودرعالم است منّور
دادبه دوشیزگان هستى زیور
ناگفتى،آدم زخاک هست ومن آذر
گرنبدى ،باطل آمدندسراسر
ظلّش بخشود،جوهرّیت جوهر
موسى عمران به باگاهش چاکر
وین یک چون قاپقان معطّى بردر
ازپى تکمیل نفس آمده مضطر
وآن یک تورات رابخواندازبر
موسى جعفر،ولىّ حضرت داور
معجزه اش مى بودهمانادختر
صلب پدرراوهم مشیمه مادر
نامدونایددگرهماره مقدّر
وین یک افواج حلم راشده مصدر
وین یک معدوم ازعقابش مستر
وین یک اندرسراولیارامغفر
وین یک درملک کبریائى مشعر
دخت خداینداین دونورمطهّر
وین یک ملک جهانش بسته به معجر
معجراین یک نقاب عفّت داور
این یک برعرش کبریائى افسر
سایه اى ازقهر این جحیم مقعّر
رشحه اى ازفیض این ذخایراغبر
صفحه قم رانموده این یک انور
آب مدینه نموده آن یک کوثر
بلکه بهشتش یساولى است برابر
شایدگرلوح رابیایدهمسر
ملجأبرمسلم وپناه به کافر
شاعرشیراز و آن ادیب سخنور
اى به جلالت زآفرینش برتر
اى که جهان ازرخ توگشته منوّر
حضرت امام خمینى (ره)




یا فاطمه معصومه(س) (یکشنبه 86/8/20 ساعت 12:3 عصر)





ولادت حضرت معصومه را تبریک می گویم (یکشنبه 86/8/20 ساعت 11:52 صبح)

نام شریف آن بزرگوار فاطمه و مشهورترین لقب آن حضرت، «معصومه» است. پدر بزرگوارش امام هفتم شیعیان حضرت موسى بن جعفر (ع) و مادر مکرمه اش حضرت نجمه خاتون (س) است . آن بانو مادر امام هشتم نیز هست .

لذا حضرت معصومه (س) با حضرت رضا (ع) از یک مادر هستند.

ولادت آن حضرت در روز اول ذیقعده سال ١٧٣ هجرى قمرى در مدینه منوره واقع شده است. دیرى نپایید که در همان سنین کودکى مواجه با مصیبت شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد شد. لذا از آن پس تحت مراقبت و تربیت برادر بزرگوارش حضرت على بن موسى الرضا (ع) قرارگرفت.

در سال ٢٠٠ هجرى قمرى در پى اصرار و تهدید مأمون عباسى سفر تبعید گونه حضرت رضا (ع) به مرو انجام شد و آن حضرت بدون این که کسى از بستگان و اهل بیت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند.

یک سال بعد از هجرت برادر، حضرت معصومه (س) به شوق دیدار برادر و ادای رسالت زینبی و پیام ولایت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حرکت کرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد. این جا بود که آن حضرت نیز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زینب(س) پیام مظلومیت و غربت برادر گرامیشان را به مردم مؤمن و مسلمان مى رساندند و مخالفت خود و اهلبیت (ع) را با حکومت حیله گر بنى عباس اظهار مى کرد. بدین جهت تا کاروان حضرت به شهر ساوه رسید عده اى از مخالفان اهلبیت که از پشتیبانى مأموران حکومت برخوردار بودند،سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند، در نتیجه تقریباً همه مردان کاروان به شهادت رسیدند، حتى بنابر نقلى حضرت(س) معصومه را نیز مسموم کردند.

به هر حال ، یا بر اثر اندوه و غم زیاد از این ماتم و یا بر اثر مسمومیت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه (س)بیمار شدند و چون دیگر امکان ادامه راه به طرف خراسان نبود قصد شهر قم را نمود. پرسید: از این شهر< «ساوه» تا «قم» چند فرسنگ است؟ آن چه بود جواب دادند، فرمود: مرا به شهر قم ببرید، زیرا از پدرم شنیدم که مى فرمود: شهر قم مرکز شیعیان ما است. بزرگان شهر قم وقتى از این خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند; و در حالى که «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دوش مى کشید و عده فراوانى از مردم پیاده و سواره گرداگرد کجاوه حضرت در حرکت بودند، حدوداً در روز ٢٣ ربیع الاول سال ٢٠١ هجرى قمرى حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى که امروز «میدان میر» نامیده مى شود شتر آن حضرت در جلو در منزل «موسى بن خزرج» زانو زد و افتخار میزبانى حضرت نصیب او شد.

آن بزرگوار به مدت ١٧ روز در این شهر زندگى کرد و در این مدت مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود.

محل عبادت آن حضرت در مدرسه ستیه به نام «بیت النور» هم اکنون محل زیارت ارادتمندان آن حضرت است.

سرانجام در روز دهم ربیع الثانى و «بنا بر قولى دوازدهم ربیع الثانى» سال ٢٠١ هجرى پیش از آن که دیدگان مبارکش به دیدار برادر روشن شود، در دیار غربت و با اندوه فراوان دیده از جهان فروبست و شیعیان را در ماتم خود به سوگ نشاند .مردم قم با تجلیل فراوان پیکر پاکش را به سوى محل فعلى که در آن روز بیرون شهر و به نام «باغ بابلان» معروف بود تشییع نمودند. همین که قبر مهیا شد دراین که چه کسى بدن مطهر آن حضرت را داخل قبر قرار دهد دچار مشکل شدند، که ناگاه دو تن سواره که نقاب به صورت داشتند از جانب قبله پیدا شدند و به سرعت نزدیک آمدند و پس از خواندن نماز یکى از آن دو وارد قبر شد و دیگرى جسد پاک و مطهر آن حضرت را برداشت و به دست او داد تا در دل خاک نهان سازد.

آن دو نفر پس از پایان مراسم بدون آن که با کسى سخن بگویند بر اسب هاى خود سوار و از محل دور شدند.

بنا به گفته بعضی از علما به نظر مى رسد که آن دو بزرگوار، دو حجت پروردگار: حضرت رضا (ع) و امام جواد (ع) باشند چرا که معمولاً مراسم دفن بزرگان دین با حضور اولیا الهی انجام شده است.

پس از دفن حضرت معصومه(س) موسى بن خزرج سایبانى از بوریا بر فراز قبر شریفش قرار داد تا این که حضرت زینب فرزند امام جواد(ع) به سال ٢٥٦ هجرى قمرى اولین گنبد را بر فراز قبر شریف عمه بزرگوارش بنا کرد و بدین سان تربت پاک آن بانوى بزرگوار اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهلبیت (ع) و دارالشفای دلسوختگان عاشق ولایت وامامت شد





بمناسبت سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) (دوشنبه 86/8/14 ساعت 12:22 عصر)

شخصیت امام جعفر صادق(ع)

عالم آل محمد(صلّی الله علیه وآله)
آنچه به دوره امامت حضرت امام صادق(علیه السلام) ویژگی خاصی بخشیده، استفاده ازعلم بی کران امامت، تربیت دانش طلبان و بنیان گذاری فکری و علمی مذهب تشیع است. در این باره چهار موضوع قابل توجه است:
الف ـ دانش امام.
ب ـ ویژگی های عصر آن حضرت که منجر به حرکت علمی و پایه ریزی نهضت علمی شد.
ج ـ اولویت ها در نهضت علمی.
د ـ شیوه ها و اهداف و نتایج این نهضت علمی.

دانش امام
شیخ مفید می نویسد: آن قدر مردم از دانش حضرت نقل کرده اند که به تمام شهرها منتشر شده وکران تا کران جهان را فراگرفته است و ازهیچ یک از علمای اهل بیت (علیهم السلام) به اندازه امام صادق(علیه السلام) حدیث نقل نشده است.

اصحاب حدیث، راویان آن حضرت را با اختلاف آرا و مذاهبشان گردآورده و عددشان به چهار هزار تن رسیده و آن قدر نشانه های آشکار بر امامت آن حضرت ظاهر شده که دلها را روشن و زبان مخالفان را از ایراد شبهه لال کرده است.

سید مومن شافعی نیز می نویسد: مناقب آن حضرت بسیار است تا آن جا که شمارشگر حساب ناتوان است از آن. ابوحنیفه می گوید: من هرگز فقیه تر از جعفربن محمد(علیه السلام) ندیده ام و او حتما داناترین امت اسلامی است.

حسن بن زیاد می گوید: از ابوحنیفه پرسیدم: به نظرتوچه کسی در فقه سرآمد است؟ گفت: جعفربن محمد(علیه السلام). روزی منصوردوانیقی به من گفت: مردم توجه زیادی به جعفربن محمد (علیه السلام) پیدا کرده اند و سیل جمعیت به سوی او سرازیر شده است. پرسشهایی دشوار آماده کن و پاسخ هایش را بخواه تا او از چشم مسلمانان بیفتد.

من چهل مسئله دشوار آماده کردم. هنگامی که وارد مجلس شدم، دیدم امام در سمت راست منصور نشسته است. سلام کردم و نشستم. منصور از من خواست سوالاتم را بپرسم. من یک یک سوال می کردم و حضرت در جواب می فرمود: درمورد این مسئله، نظر شما چنین و اهل مدینه چنان است وفتوای خود را نیز می گفتند که گاه موافق و گاه مخالف ما بود.

ویژگی های عصر آن حضرت
عصر امام صادق(علیه السلام) همزمان با دو حکومت مروانی و عباسی بود که انواع تضییق ها و فشارها بر آن حضرت وارد می شد بارها او را بدون آن که جرمی مرتکب شود، به تبعید می بردند. ازجمله یکبار به همراه پدرش به شام و بار دیگر در عصر عباسی به عراق رفت.

یکبار در زمان سفاح به حیره و چند بار در زمان منصور به حیره، کوفه و بغداد رفت.

با این بیان، این تحلیل که حکومت گران به دلیل نزاع های خود، فرصت آزار امام را نداشتند و حضرت در یک فضای آرام به تأسیس نهضت علمی پرداخت، به صورت مطلق پذیرفتنی نیست، بلکه امام با وجود آزارهای موسمی اموی و عباسی از هر نوع فرصتی استفاده می کرد تا نهضت علمی خود را به راه اندازد و دلیل عمده رویکرد حضرت، بسته بودن راه های دیگر بود.

چنان که امام از ناچاری عمدا روبه تقیه می آورد. زیرا خلفا درصدد بودند با کوچکترین بهانه ای حضرت رااز سرراه خود بردارند.

لذا منصورمی گفت: جعفربن محمد مثل استخوانی در گلو است که نه می توان فرو برد ونه می توان بیرون افکند. برهمین اساس خلفا درصدد بودند ولو به صورت توطئه، حضرت را گرفتار و در نهایت شهید کنند.

همانگونه که درتاریخ نیز ثبت می باشد، منصورتا بدانجا پیش می رود که جاسوسانی در لباس دوست برای فریب امام (علیه السلام) روانه می گرداند تا شاید بتواند با نیرنگ روابط سیاسی امام و شیعیانشان درخراسان را آشکار ساخته وامام را درکام توطئه اندازد، اماعلم لدنی وعنایت پروردگار درایت و فراست امام رابرانگیخته وموجبات رسوائی هرچه بیشتر منصور را فراهم می سازد.

آری این همه نشان از اختناق و فشاری دارد که مانع از هر نوع اقدام علیه حکومت وقت می شد، لذا امام به سوی تنها راه ممکن که همان ادامه مسیر پدر بزرگوارش امام باقر(علیه السلام) بود، روی آورد و از در دانش و علم وارد شد.

اولویت ها در نهضت علمی
حقیقت این است که جریان نفاق، خطرناک ترین انحرافی است که از زمان پیامبراکرم(صلّی الله علیه وآله) شروع شده و در آیات مختلفی بدان اشاره شده است؛ مانند آیات 7 و 8 سوره منافقین. این حرکت هرچند در زمان پیامبر نتوانست در صحنه اجتماعی بروز یابد، اما از اولین لحظات رحلت, تمام هجمه های منافقان به یکباره برسراهل بیت علیهم السلام فرو ریخت.

لذا مرحوم علامه طباطبایی (ره) می نویسد: هنگامی که خلافت ازاهل بیت (علیهم السلام) گرفته شد، مردم روی این جریان از آن ها روی گردان شدند و اهل بیت (علیهم السلام) در ردیف اشخاص عادی بلکه به خاطر سیاست دولت وقت، مطرود از جامعه شناخته شدند و در نتیجه مسلمان ها از اهل بیت (علیهم السلام) دور افتادند و از تربیت علمی وعملی آنان محروم شدند.

البته امویان به این هم بسنده نکردند وبا نصب علمای سفارشی خود، کوشیدند از مطرح شدن ائمه اطهار (علیهم السلام) از این طریق نیز جلوگیری کنند.

چنانچه معاویه رسما اعلام کرد: کسی که علم و دانش قرآن نزد اوست، عبدالله بن سلام است و در زمان عبدالملک اعلام شد: کسی جز عطا حق فتوا ندارد و اگر او نبود، عبدالله بن نجیع فتوا دهد. از سوی دیگر مردم از تفسیرقرآن نیزچون علم اهل بیت (علیهم السلام) محروم ماندند با داستانهای یهود و نصاری آمیخته شد و نوعی فرهنگ التقاطی در گذر ایام شکل گرفت.

رفته رفته که قیامهای شیعی اوج گرفت وگاه فضاهای سیاسی به دلایلی باز شد، دونظریه قیام مسلحانه ونهضت فرهنگی دراذهان مطرح شد.

چون قیامهای مسلحانه به دلیل اقتدار حکام اموی و عباسی عموما با شکست رو به رو می شد، نهضت امام صادق(علیه السلام) به سوی حرکتی علمی می توانست سوق پیدا کند تا از این گذر علاوه بر پایان دادن به رکود و سکوت مرگبار فرهنگی، اختلاط و التقاط مذهبی و دینی و فرهنگی نیز زدوده شود.

لذا اولویت در نهضت امام بر ترویج و شکوفایی فرهنگ دینی و مذهبی و پاسخگویی به شبهات و رفع التقاط شکل گرفت.

تربیت راویان
از گذر ممنوعیت نقل احادیث در مدت زمان طولانی توسط حکام اموی، احساس نیاز شدید به نقل روایات و سخن پیامبر(صلّی الله علیه وآله)، امیر مومنان(علیه السلام)، امام(علیه السلام) را وامی داشت به تربیت راویان در ابعاد مختلف آن روی آورد. لذا اینک از آن امام در هر زمینه ای روایت وجود دارد و این است راز نامیده شدن مذهب به (جعفری).

آری! راویان با فراگرفتن هزاران حدیث درعلومی چون تفسیر، فقه، تاریخ، مواعظ، اخلاق، کلام، طب، شیمی و... سدی در برابر انحرافات ایجاد کردند.

امام صادق(علیه السلام) می فرمود: ابان بن تغلب سی هزار حدیث از من روایت کرده است. پس آن ها را از من روایت کنید. محمدبن مسلم هم شانزده هزار حدیث از حضرت فرا گرفت و حسن بن علی و شامی گفت: من در مسجد کوفه نهصد شیخ را دیدم که همه می گفتند: جعفر بن محمد (علیه السلام) برایم چنین گفت.

این حجم گسترده از راویان در واقع، کمبود روایت از منبع بی پایان امامت را در طی دوره های مختلف توانست جبران کند و از این حیث امام(علیه السلام) به موفقیت لازم دست یافت.

آری! روایت از این امام منحصر به شیعه نشد و اهل سنت نیز روایات فراوانی در کتب خود آوردند. ابن عقده و شیخ طوسی در کتاب رجال و محقق حلی در المعتبر و دیگران آماری داده اند که مجموعا راویان از امام به چهار هزار نفر می رسند و اکثر اصول اربعمإئه از امام صادق (علیه السلام) است و همچنین اصول چهارصدگانه اساسی کتب اربعه شیعه ( کافی، من لا یحضره الفقیه، التهذیب و الاستبصار) را تشکیل دادند.

تربیت مبلغان و مناظره کنندگان
علاوه بر ایجاد خزائن اطلاعات (راویان) که منابع خبری موثق تلقی می شدند، حضرت به ایجاد شبکه ای از شاگردان ویژه همت گمارد تا به دومین هدف خود یعنی زدودن اختلاط و التقاط همت گمارند وشبهات را ازچهره دین بزدایند.

هشام بن حکم، هشام بن سالم، قیس، مومن الطاق، محمد بن نعمان، حمران بن اعین و... از این دست شاگردان مبلغ هستند.

تاجائی که امام (علیه السلام) در ضمن برخی مناظراتشان شاگردان خود را تشویق می نمایند تا در حضورامام در فنی که تخصص یافته و در آن متبحر شده اند، با دیگران رودررو شده و این جرأت وقدرت بیان را به نمایش بگذارند.

جالب تر آنکه امام(علیه السلام) درهر فنی از یکی از ایشان درخواست مطلب می نماید و توان تخصصی افراد را به صحنه مناظره کشیده تا همه بدانند مبلغ دین درفنون تخصصی و ویژه ای که آموزش دیده می بایست به پاسخ بپردازد.

برخورد با انحرافات ویژه
امام علاوه بر آن دو حرکت اصولی، برای رفع انحرافات ویژه نیز می کوشید، مانند آنچه از مرام ابوحنیفه در عراق گریبان شیعیان را گرفته بود، یعنی مذهب قیاس.

چون در عراق تعداد زیادی از شیعیان نیز زندگی می کردند و با سنی ها از حیث فرهنگی و اجتماعی تا حدودی در آمیخته بودند، لذا احتمال تأثیر پذیری از قیاس وجود داشت. یعنی یک آفت درونی که می توانست شیعیان را تهدید کند، لذا امام در محو مبانی مذهب قیاس و استحسان تلاش کرد.

مبارزه با برداشت های جاهلانه و قرائتهای سلیقه ای از دین نیز در مکتب امام جایگاه ویژه ای داشت و حضرت علاوه بر حرکت کلی و مسیر اصلی، به صورت موردی با این انحرافات مبارزه می کرد.

از جمله آن ها حکایت معروفی است که باهم می خوانیم:
حضرت مردی را دید که قیافه ای جذاب داشت و نزد مردم به تقوا مشهور بود. او دوعدد نان از دکان نانوایی دزدید و به سرعت زیر جامه اش مخفی کرد و بعد هم دوعدد انار از میوه فروشی سرقت کرد و به راه افتاد. وقتی به مریضی مستمند رسید، آن ها را به او داد.

امام صادق(علیه السلام) شگفت زده نزد او رفت و گفت: چه می کنی؟

او پاسخ داد: دو عدد نان و دوعدد انار برداشتم. پس چهار خطا کردم و خدا می فرماید: ( من جإ بالسیئه فلا یجزی الامثلها)؛ هرکس کار بدی بکند کیفرنمی بیند مگر مثل آن را. پس من چهار گناه دارم.

از طرف دیگر چون خدا می فرماید: (من جإ بالحسنه فله عشر امثالها)؛ هرکس یک کار نیک انجام دهد، برایش ده برابر ثواب هست. و من چون آن چهار چیز (دو نان و دو انار) را به فقیر دادم، پس چهل حسنه دارم که اگر چهار گناه از آن کم کنم، 36 حسنه برایم می ماند!

امام(علیه السلام) در برابر این برداشت و قرائت نا صواب که برعدم درک و احاطه کامل به مبانی فهم آیات بنا شده بود، پاسخ داد که: ( انما یتقبل الله من المتقین)؛ خداوند کار نیک را از متقین قبول دارد. یعنی اگر اصل عمل نا مشروع شد، ثوابی بر آن نمی تواند مترتب باشد.

آری! دوری از منبع و حی و اخبار اهل بیت رسالت، سبب شد مردانی پای به عرصه گذارند و ادعای فضل کنند که هرگز مبانی فکری قرآن و دین را به خوبی نفهمیده اند و از این روی همواره خود و پیروانشان را به راه خطا رهنمون می شوند.

هـدف امام صادق(علیه السلام) از گسترش برنامه فرهنگی، چاره جهل امت و تقویت عقیده به مکتب و نظام ونیز ایستادگـی در برابر امـواج کفرآمیز و شبهه های گمراه کننده و حل مشکلات ناشـی از انحراف حکـومت بـود.

تلاش آن حضرت ازطرفی مقابله با امـواج ناشناخته و فاسد اوضاع سیاسـی عهد امـویان وعباسیان بـود که انحرافات عقیدتـی آن، بیشتر معلـول ترجمه کتابهای یـونانی و فارسـی و هندی و پدید آمدن گروههای خطـرناک از جمله غلات و زنـدیقان و جـاعلان حـدیث و اهـل رای و متصـوفه بـود که زمینه هـای مسـاعد رشـد انحـراف را به وجـود آورده بـودنـد.

امام(علیه السلام) در برابر تمامی آنها ایستادگی کرد و در سطح علمی، با همه مشاجره و مباحثه کـرد و خط افکارشان را بـرای ملت اسلام افشا نمـود و از طـرف دیگـر با تلاشهای خستگـی ناپذیر، مفاهیـم عقیدتـی و احکام شریعت را منتشر ساخت و آگاهـی علمی را پراکند و تـوده های عظیـم دانشمندان را به منظورآمـوزش مسلمانان مجهز ساخت.

امام صادق(علیه السلام) مسجـد پیامبر را درمدینه مـحـل تـدریـس خـویش قرار داد و مردم دسته دسته از دور و نزدیک به آنجا مـی شتافتند و سـوالات گوناگـون خـود را مطرح و جـواب لازم را دریافت مـی نمـودند.

از جمله استفاده کننـدگان از محضر آن بزرگوار، مالک بن انس، ابوحنیفه، محمد بن حسـن شیبانی، سفیان ثوری، ابـن عیینه، یحیـی بن سعیـد، ایـوب سجستانـی، شعبه بـن حجاج،عبـدالملک جریح و دیگران بـودند.

امام صادق (علیه السلام) به پیروان خود فرمان داد که به حاکـم منحرف پناه نبـرند واز داد و ستـد وهمکاری با او خودداری کننـد و به اصحاب و دوستان خـود سفارش مـی کـرد که درهر کار، مخفیانه عمل کنند و تقیه را رعایت نماینـد و درهرعملـی که انجام می دهند، توجه کامل داشته باشند که دشمنان مخالفانشان متـوجه آن نشونـد.

امام صادق (علیه السلام) دوش به دوش نهضت عظیم علمی و انقلاب فرهنگی، در هر فرصتی به طاغوت زدایی پرداخت. اوهرگز تسلیم طاغوت های عصرش نشد، بلکه همواره با آنها در ستیز بود و سرانجام در همین راستا او را شهید کردند.

آن حضرت گر چه قیام را محکوم کرد ولی در مورد قیام مسلحانه به یکی از شاگردانش به نام سدیر که در کنار چند عدد گوسفند توقف کرده بودند فرمود: (( والله لو کان لی شیعه بعدد هذه الجداء ما وسعنی القعود ))؛ سوگند به خدا اگرشیعیان(راستین) من به اندازه تعداد این بزغاله ها بودند، خانه نشینی برایم روا نبود و قیام می کردم. وقتی که سدیر آن بزغاله ها را شمرد، هفده عدد بودند.





13 آبان روز مبارزه با استکبار جهانی (یکشنبه 86/8/13 ساعت 5:28 عصر)





13 آبان، روز مبارزه با استکبار جهانی

در تاریخ انقلاب اسلامی برگی زرین و مقطعی حساس و مناسبتی پرخاطره است، بخصوص آنکه چهارده سال بعداز تبعید حضرت امام (ره) در همین روز (13 آبان 1357) فرزندان امام و صدها دانش آموز و دانشجو در مقابل دانشگاه تهران و خیابان های اطراف با شعار "درود بر خمینی" و "مرگ بر شاه" پایه های حکومت را به لرزه در آوردند و با گلوله های مأموران شاه به خاک و خون غلتیدند.


دانش آموزان همچون سایر گروه های ملت در اطاعت از فرمان حضرت امام (ره) که همه را دعوت به مبارزه بی امان با رژیم امریکایی شاه می نمود، سر از پا نمی شناختند و نجات اسلام را در پیروی کامل از امام (ره) سازش ناپذیر می دانستند. این طبقه جوان و فعال جامعه بحق یکی از ارکان و پایه های مهم انقلاب پیروزمند اسلامی بودند.


صبح روز 13 آبان 1357 ه.ش دانش آموزان در حالی که مدارس را تعطیل کرده بودند روبه سوی دانشگاه نهادند تا بار دیگر پیوندشان را با رهبر بت شکن خویش به جهان اعلام نمایند. این جوانان پرشور خداجو گروه گروه داخل دانشگاه شدند و به همراه دانشجویان و گروههای دیگری از مردم در زمین چمن دانشگاه اجتماع کردند. مأموران شاه، دانشگاه را به محاصره خود درآورده بودند تا چنانچه فریاد حق طلبانه از گلویی برخاست آن را با گلوله پاسخ دهند. دانش آموزان در کناره نرده ها و زمین چمن اجتماع کرده بودند و فریاد مقدس "الله اکبر" آنان فضا را می شکافت و تا فاصله های دور طنین می انداخت.


ساعت یازده صبح مأموران ابتدا چند گلوله گاز اشک آور در میان دانش آموزان و دانشجویان پرتاب کردند. اجتماع کنندگان در حالی که به سختی نفس می کشیدند، صدای خود را رساتر کردند و با فریاد دشمن شکن "الله اکبر" لرزه بر اندام مأموران مسلح شاه افکندند. در این هنگام تیراندازی آغاز شد و لاله های انقلاب یکی پس از دیگری در خون غلتیدند جوانان با  فریاد الله اکبر و با شعارهای مرگ بر امریکا و مرگ بر شاه به شهادت رسیدند و انقلاب خونین اسلامیشان را تداوم بخشیدند و دشمنان اسلام را بیش از پیش به رسوایی و شکست کشاندند. در این واقعه 56 تن شهید و صدها نفر مجروح شدند. یکی از شاهدان عینی می گوید:


"شنبه 13 آبان سال 1357 ساعت 11 صبح، بیش از هفت هزار دانش آموز و دانشجو و دیگر طبقات مردم در محوطه دانشگاه تهران گرد آمده و عده ای سرگرم تماشای نمایشگاه عکس بودند و گروهی به سخنرانی گوش می کردند که ناگهان یک کپسول گاز اشک آور در هوا چرخید و روی زمین دانشگاه فرود آمد. عده ای سراسیمه به سوی در ورودی دانشگاه دویدند، ولی در همین موقع صدای تیراندازی بلند شد. سربازان از  پشت میله های دانشگاه به سوی مردم شلیک کردند. هنوز فریادهای "نترسید تیراندازی هوایی است" بلند بود که دانشجویی به زمین غلتید، از این لحظه به بعد دانشگاه و خیابان های اطراف آن مبدل به صحنه جنگ و گریز شد. دانشجویان و دانش آموزان قصد داشتند آن روز به سوی منزل مرحوم آیت الله طالقانی راه پیمایی کنند. درست هنگامیکه عزم خروج از دانشگاه کردند با تیراندازی نیروها مواجه شدند و به دنبال آن دانشگاه صحنه برخوردهای خونین شد. مجروحان توسط دانشجویان به بیمارستان منتقل شدند."


در همان ساعات اولیه نیروهای ضربت وارد دانشگاه شدند و دانشجویان و دانش آموزان برای مقابله با این حمله آتش افروختند و به دنبال آن مأموران پس از چند متر پیشروی در دانشگاه آنجا را ترک کردند.


با شدت گرفتن تظاهرات، مأموران حکومت نظامی خیابان های اطراف دانشگاه و قسمتی از خیابان انقلاب را بستند و دانشجویان و دانش آموزان در خیابانهای اطراف پراکنده شدند. تظاهر کنندگان در چند نقطه  خیابانهای جمهوری اسلامی و ولی عصر (عج) و خیابان های منشعب از آن آتش افروختند و با دادن شعار الله اکبر و لا اله الا الله خود را از حملات ددمنشانه مأموران نجات می دادند.


ساعت دو بعداز ظهر مجدداً سربازان حکومت نظامی بر روی دانشجویان و دانش آموزان که در داخل دانشگاه بودند، تیراندازی کردند که در همان لحظات اول عده ای از دانشجویان به زمین افتادند و در خون غلتیدند. دانشجویان و دانش آموزان با پلاکاردهایی که در آن شمار کشته شدگان دانشگاه را نوشته بودند با دادن  شعار الله اکبر خمینی رهبر به راه پیمایی پرداختند. جنگ و گریز مأموران نظامی با دانشجویان و دانش آموزان تا پاسی از شب ادامه داشت …"


امام خمینی (ره) در پیامی که به همین مناسبت از پاریس برای امت قهرمان ایران فرستادند، فرمودند:


"عزیزان من صبور باشید که پیروزی نهایی نزدیک است و خدا با صابران است. ایران امروز جایگاه آزادگان است… من از این راه دور چشم امید به شما دوخته ام… صدای آزادیخواهی و استقلال طلبی شما را به گوش جهانیان می رسانم".


از آن تاریخ به بعد، سیزدهم آبان ماه با عنوان روز دانش آموز، به عنوان حماسه خونین لاله های انقلاب در جریان نهضت اسلامی گرامی داشته میشود.
 



شکوه سیزدهم آبان را پاس می داریم زیرا مردانگی و فتوت ایثار و از خود گذشتگی و دشمن ستیزی با سران کفر را مقدس می دانیم. یاد همه شهیدان این روزهای بزرگ گرامی باد و خاطره سیزده آبان همیشه در جانها جاودان باد.



سیزدهم آبان روزی است که جوانه های سبز ایمان رویید و دانش آموزان مسلمان به نشانه اعتراض به حکومت، در دانشگاه تهران اجتماع کردند و تاریخ، شاهد خون به ناحق ریخته آنان شد. دانش آموزان انقلابی برخاستند تا نورگوهر دانش و دانش آموزی را در آیینه حماسه ودلیری بتابانند و غبار خودباختگی را از سیمای مدرسه بروبند. آنان برخاستند تا انقلاب ننشیند و فریاد کردند تا جهان، پیام انقلاب را بشنود.


 


اینک ما مانده ایم با خاطرات آن روزها و می دانیم که امروز اگر به سایه راحت نشسته ایم، مدیون استقامت شهیدانی هستیم که در آشوب ظلمت چیره، به مصاف شب رفتند تا ایمان خفته انسان را به سامان صبح برسانند.


یاد همه شهیدان دانش آموز، گرامی و خاطره سیزدهم آبان در جانها جاودانه باد!





کرامتی از آستان قدس رضوی و داستان ضامن آهو (یکشنبه 86/8/13 ساعت 10:21 صبح)

کرامتی از آستان قدس رضوی و داستان ضامن آهو

دکتر احمد مهدوی دامغانی
چندی پیش، به مناسبتی مطلبی در روزنامه اطلاعات درج شده بود و ذکری از آستان ملائک پاسبان اعلی‌حضرت اقدس علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه، و داستان ضامن آهو در مجلسی مورد گفت‌وگو بود. دوست دانشمند عزیزی به بنده گفت: فلانی! من هر قدر هم که می‌خواهم صحت این «داستان مبتذل» ضامن آهو را به خود بقبولانم نمی‌توانم و عقلم نمی‌پذیرد که این داستان آن چنان که شنیده و خوانده‌ام عقلاً یا وقوعاً ممکن باشد، گو این که اساساً این داستان را در هیچ کتاب معتبر و مأخذ قابل مستندی هم ندیده‌ام؛ و چون تو را یک طلبه غیرمتعصبی می‌دانم، این است که خواهش می‌کنم نظرت را در این باره بگویی و اگر تو هم مثل من به این داستان باورنکردنی اعتقادی نداری، چه بهتر که از این جا، یکی دو خطی با هم به روزنامه اطلاعات بنویسیم و از مسؤولان آن روزنامه درخواست کنیم که از استعمال این القاب و عناوین عامیانه، و بی‌معنی و غیرمستند که تازه بر فرض صحت هم چیزی بر عظمت مقام امام علیه‌السلام و جلال و کرامت آن بزرگوار نمی‌افزاید، احتراز کند.
گفتم: راست است؛ زیرا اعتقادی که شیعه واقعی به ائمه طاهرین خود دارد، فوق این امور و بالاتر از صحت و سقم این مسائل است؛ چو شیعه می‌گوید و می‌خواند که «وأمن من لجأ الیکم» (جمله ای از زیارت معروف به جامعه کبیره که ظاهرا انشای حضرت هادی علیه السلام است).
باری، از آن دوست عزیز پرسیدم: داستان ضامن آهویی که شما آن را عقلاً و وقوعاً محال می‌شمارید کدام است و چگونه داستانی است؟
با نگاه تعجب‌آمیزی گفت: فلانی! آیا مرا دست می‌اندازی یا واقعاً تو که هم بچه آخوند هستی و هم خراسانی، از کم و کیف این داستان بی‌خبری؟
گفتم: نه دوست عزیز! تو را دست نمی‌اندازم و از کم و کیف داستان هم باخبرم؛ ولی دوست دارم داستان را از زبان تو هم بشنوم.
گفت: از مجموع آنچه در بچگی از بزرگترها شنیده و بعداً هم آن را به شعر عامیانه و به صورت جزوه کوچکی، چاپ سنگی شده‌ای خوانده‌ام، آنچه به یادم مانده، این است:
صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی می‌کند و آهو شکارچی را مسافت معتنابهی به دنبال خود می‌دواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشریف‌فرما بوده است، می‌اندازد. صیاد که می‌رود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا علیه السلام مواجه می‌شود. ولی چون آهو را صید و حق شرعی خود می‌داند، در مطالبه و استرداد آهو مبالغه و پافشاری می‌کند. امام حاضر می‌شود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمی‌پذیرد و به عرض می‌رساند: الا و بالله، من همین آهو را که حق خودم است، می‌خواهم و لاغیر ... و آن وقت آهو به زبان می‌آید و سخن گفتن آغاز می‌کند و به عرض امام می‌رساند که من دو بچه شیری دارم که گرسنه‌اند و چشم به‌راه‌اند که بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. علت فرارم هم همین است و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم...
حضرت رضا علیه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی می‌فرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار می‌دهد. آهو می‌رود و به‌سرعت باز می‌گردد و خود را تسلیم شکارچی می‌کند. شکارچی که این وفای به عهد را می‌بیند، منقلب می‌گردد و آن گاه متوجه می‌شود که گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه است. بدیهی است فوراً آهو را آزاد می‌کند و خود را به دست و پای حضرت می‌اندازد و عذر می‌خواهد و پوزش می‌طلبد. حضرت نیز مبلغ معتنابهی به او مرحمت می‌فرماید و به‌علاوه، تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش می‌کند و صیاد را خوشدل روانه می‌سازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت می‌داند اجازه مرخصی می‌طلبد و به سراغ لانه و بچگان خود می‌دود...
به آن دوست عزیز هموطن گفتم: داستان واقعی ضامن آهو که من آن را می‌دانم بیش از هزار و شصت سال سابقه تاریخی دارد، و در کتب معتبر و مستند هم ثبت و ضبط شده و کاملا هم موجه و معقول است و به‌کلی با آنچه تو می‌گویی ومن هم به همین ترتیب آن را شنیده و خوانده‌ام، مغایر است. گمان نزدیک به یقین دارم که منشأ ملقب ساختن مولای ما، حضرت رضا صلوات الله علیه به ضامن آهو، همین داستان موجه و معقول و مسلم و مستندی است که آن را برای تو خواهم گفت. مضافاً بر آن که ناقلان و راویان این داستان نیز حایز آن چنان مقام مذهبی و ملی و علمی شامخی هستند که جای هیچ تردید در صحت، و مجال هیچ گونه شبهه‌ای در اصالت آن باقی نمی‌ماند.
مخاطب که بر شنیدن داستان صحیح و واقعی و موجه و مستند ضامن آهو سخت مشتاق شده بود، از من خواست که فوراً داستان را برای او بازگو کنم و مدرک و سند آن را هم به او نشان دهم. گفتم: به دیده منت دارم، النهایه، چون الآن کتاب مستند را در دسترس ندارم، نقل داستان و ارائه سند آن را به فردا موکول می‌کنیم و او هم پذیرفت.
خوشبختانه، و از حسن اتفاق، آن که در جمله کتب معدودی که این بنده در این سفر با خود آورده است، یکی هم کتاب شریف نفیس مستطاب «عیون اخبار الرضا» تألیف منیف شیخ اجل امجد اعظم، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه قمی، معروف و ملقب به صدوق رضوان الله تعالی علیه است. ایشان یک کتاب از مجموع چهار کتاب اساسی و اصولی حدیث و فقه شیعه یعنی «من لایحضره الفقیه» را تألیف کرده و در محل معروفی به نام نامی خودش در سر راه تهران به شهر ری مدفون است؛ مکانت والا و مقام معلای آن بزرگوار در نزد شیعه معلوم و مشهور است.
فردای آن روز این کتاب مستطاب را با خود نزد آن هموطن بردم و داستان را از روی کتاب برای اوخواندم. او بسیار خشنود شد و دانست که داستان واقعی ضامن آهو، چیزی غیر از آنی است که در ذهن اوست؛ و بنده چون گمان می برم هنوز بسیاری هستند که از بن داستان بی خبرند، بی فایده ندانستم که آن را عیناً برای درج در این کتاب بنگارم، خاصه آن که موضوعاً نیز با مبنا و موضوع این کتاب بی تناسب نیست.
البته خوانندگان فاضل و گرامی استحضار دارند که شیخ صدوق قدس سره، این کتاب را جهت اتحاف و اهدا به وزیر جلیل و بزرگوار ایرانی یعنی صاحب اسماعیل بن عباد طالقانی (متوفی در سال 385هجری) که خود یکی از بزرگ‌ترین ادبا و شعرا و متکلمین و ناقدین ادب در قرن چهارم است، تألیف فرموده و این کتاب شریف، علاوه بر احتوایش بر اخبار مربوط به حضرت رضا علیه السلام از لحاظ ادبی و تاریخ نیز مرجع معتبر و مستندی به شمار می‌رود.
شیخ (ره) در این کتاب همچنان که از بسیاری ثقات مشایخ روات و محدثین رضوان الله علیهم اجمعین (که ذکر اسامی شریف آنها خود رساله مفصلی خواهد شد) نقل و روایت می کند از بسیاری از ادبا و شعرا و مورخین به نام نیز، چون ابراهیم بن عباس صولی و محمد بن یحیی صولی و مبرد و ابن قتیبه و عمرو بن عبید و دعبل و ابی نواس و ابی جعفر عتبی و برخی افراد خاندان نوبختی و دیگران به‌واسطه یا بی‌واسطه نیز نقل و روایت می‌فرماید.
شیخ (ره) که به مناسبت اقامتش در ری اختصاص و ارتباط کاملی با رکن الدوله دیلمی داشته است، در رجب سال 352 هجری (1044سال پیش از این) از رکن الدوله جهت تشرف به خراسان و زیارت مرقد منور مطهر حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه اجازه می‌گیرد. امیر سعید رکن الدوله نیز ضمن التماس دعا و زیارت نیابی، با این درخواست موافقت می‌کند و شیخ (ره) روانه خراسان می‌شود و چند ماهی در آن صفحات و خصوصاً در نیشابور و طوس اقامت می‌فرماید.
این که عرض کردم رکن الدوله از شیخ (ره) التماس دعا و تقاضای زیارت نیابی می‌کند، به تصریح خود شیخ است. ظاهراً همواره زمامداران بزرگوار شیعه ایران، قلباً توجه خاصی به حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء داشته و خود را از مدد آن حضرت مستمد می‌دانسته‌اند؛ لذا بد نیست که عین عبارت خود شیخ را برای شما نقل کنم:
قال مصنف هذا الکتاب، لما استأذنت الامیر السعید رکن الدوله فی زیارة مشهد الرضا علیه السلام واذن لی فی ذلک فی رجب سنة اثنین وخمسین وثلاث ماة، فلما انقلبت عنه ردّنی. فقال لی: هذا مشهد مبارک قد زُرته وسألتُ الله تعالی حوائج کانت فی نفسی فقضاها لی فلا تقصر فی الدعا لی هناک و الزیارة عنی فان الدعاء فیه مستجاب، فضمنت له ذلک ووفیت به، فلما عُدت من المشهد علی ساکنه التحیة والسلام ودخلت الیه قال لی: هل دعوت لنا وزرت عنا؟ فقلتُ نعم، فقال لی قد احسنت قد صح لی ان الدعاء فی ذلک المشهد مستجاب (صفحه 381).
مصنف این کتاب چنین گوید که چون از امیر سعید رکن الدوله دیلمی برای زیارت مشهد امام رضا علیه السلام اجازه خواستم و او نیز اجازه فرمود و این در ماه رجب سال 352 بود. همین که از پیشگاهش برگشتم که بروم، دوباره مرا بازگردانید و فرمود: این فرخنده زیارتگاهی است که من نیز آن را زیارت کرده‌ام و از خداوند تعالی نیازها و آرزوهایی که در دل داشتم مسئلت کرده‌ام و خداوند همه آن را برآورد! بنابراین، در آنجا برای من در دعا و زیارت نیابی، کوتاهی مکن.
من هم دعا و زیارت جهت او را بر عهده گرفتم و به عهده خود نیز وفا کردم. وقتی که از مشهد که بر ساکنش درود و آفرین باد، بازگشتم و بر رکن الدوله وارد شدم، فرمود: آیا برای ما دعا، و از طرف ما زیارت کردی؟ گفتم: بلی! فرمود: کار بسیار خوبی کردی پیش من ثابت و نزد من درست است که دعا در آن مشهد مستجاب است.
باری، برگردیم به داستان ضامن آهو که شیخ آن را در همین کتاب، و به مناسبت همین سفر نقل می‌نماید. شاید قبلاً ذکر این نکته بی‌فایده نباشد که در خلال کتاب «عیون» چند بار که شیخ حدیث یا مطلبی را نقل فرموده که خود صددرصد اعتقادی به صحت روایت یا وثوقی به سلامت سند آن یا اطمینانی به ثقه بودن راوی آن نداشته است (ولو آن که آن را از مشاهیر هم نقل فرموده باشد) بی‌اعتمادی خود را به آن مطلب تصریح می‌فرماید. (از جمله در صفحه 350 که می‌فرماید: قال مصنف هذا الکتاب، روی هذا الحدیث بریئی من عهدة صحته؛ یا در صفحه 192: کان شیخنا محمد بن الحسن بن احمد بن الولید رضی الله عنه سیئی الرأی فی محمد بن عبد الله المسمعی راوی هذا الحدیث وانما اخرجت هذا الخبر فی هذا الکتاب لانه کان فی کتاب الرحمه وقد قرأته علیه فلم ینکره و رواه الی).
و اینک ابتدا اصل داستان را با حذف اسانید و روات آن به عرض خوانندگان می‌رساند سپس سند و روات حکایت را بازگو می‌کند که خوانندگان ملاحظه بفرمایند چه بزرگوار کسانی این داستان را نقل کرده و به صحت آن گواهی داده و یا به‌اصطلاح روزنامه‌نویس‌ها خود قهرمان آن داستان بوده‌اند تا بدانجا که این روایت صددرصد مورد قبول شیخ صدوق (ره) قرار گرفته و ادنی شبهه در صحت آن به خاطر شریفش خطور نکرده است:
... فلما کان یوم الخمیس استأذنته فی زیارة الرضا (علیه السلام) فقال: اسمع منی ما احدثک به فی امر هذا المشهد: کنت فی ایام شبابی اَتعصب علی اهل هذا المشهد واَتعرض الزوار فی الطریق واَسلُب ثیابهم ونفقاتهم ومرقّعاتهم، فخرجت متصیداً ذات یوم و اَرسلت فهداً علی غزال، فمازال یتبعه حتی التجأ الی حایط المشهد فوقف الغزال ووقف الفهد مقابله لایدنو منه فجهدنا کل الجهد بالفهد ان یدنو منه فلم ینبعث و کان متی فارق الغزال موضعه یتبعه الفهد فاذا التجأ الی الحائط رجع عنه فدخل الغزال جحراً فی حائط المشهد فدخلتُ الرباط وقلت لابی النصر المقری این الغزال الذی دخل هیهنا الان، فقال لم أره فدخلتُ المکان الذی دخله فرأیت بعر الغزال وأثر البول ولم أر الغزال وفقدته، فنذرت الله تعالی ان لا آذی الزوار بعد ذلک و لا اتعرض لهم الا بسبیل الخیر و کنت متی ما دهمنی أمر فزعت الی هذا المشهد فزرته وسألت الله تعالی فیه حاجتی فیقضیها لی ولقد سألت الله تعالی ان یرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً حتی اذا بلغ وقتل عدت الی مکانی من المشهد وسألت الله تعالی ان یرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً آخر ولم أسأل الله تعالی هناک حاجة الا قضاها لی فهذا ماظهر لی من برکة هذا المشهد علی ساکنه السلام. (صفحه 386).
چون روز پنجشنبه برای زیارت رضا علیه‌السلام از او اجازه خواستم. گفت بشنو که درباره این مشهد ( یعنی این محل شهادت) با تو چه می‌گویم. در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه، معترض زائران می‌شدم و لباس‌ها و خرجی و نامه‌ها وحواله‌هایشان را به‌ستیزه می‌ستاندم. روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوز همچنان به دنبال آهو می‌دوید تا به‌ناچار، آهو را به پای دیواری پناهید و آهو ایستاد. یوز هم رو به رویش ایستاد ولی به او نزدیک نمی‌شد.
هر چه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود یوز نمی‌جست و از جای خود تکان نمی‌خورد؛ ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار دیوار) دور می‌شد، یوز هم او را دنبال می‌کرد. اما همین که به دیوار پناه می‌برد، یوز باز می گشت تا آن که آهو به سوراخ لانه‌مانندی در دیوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط [معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا، خانقاه صوفیه، نقل شده است.] (تعبیر جالبی از مزار حضرت رضا در آن عصر) شدم، و از ابی نصر مقری (که لابد قاری راتب قبر مطهر حضرت یا دیگر مقابر اطراف قبر و داخل رباط بوده است) پرسیدم: آهویی که هم الان وارد رباط شد کو؟ گفت: ندیدمش.
آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگل‌های آهو و رد پیشابش [ادرار] را دیدم، ولی خود آهو را ندیدم. پس با خدای تعالی پیمان بستم که از آن پس زائران را نیازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان در نیابم. از آن پس، هر گاه که کار دشواری به من روی می‌آورد، وگرفتاری‌ای پیدا می‌کردم، بدین مشهد روی و پناه می‌آوردم، و آن را زیارت و از خدای تعالی در آن جا حاجت خویش را مسئلت می‌کردم و خداوند نیاز مرا بر می‌آورد، ومن از خدا خواستم که پسری به من عنایت فرماید. خدا پسری به من مرحمت فرمود، و چون آن پسربچه به حد بلوغ رسید، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود. هیچ گاه از خدای تبارک و تعالی در آن جا حاجتی نخواستم مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله برکات این مشهد سلام الله علی ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد.
حال ملاحظه بفرمایید که شیخ (ره) این داستان را از که روایت می کند و این واقعه برای که روی داده است و ناقل آن کیست؟
گوینده اصلی داستان که خود همان شکارچی بوده است، ایرانی پاک‌نهاد و آریایی نژاد و امیر دلیر و بزرگوار و نجیب و آزاده خراسانی خراسان، یعنی ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، معروف و مشهور و گردآورنده «شاهنامه ابومنصوری» است که او خود داستانش را برای حاکم رازی مصاحب و رازدار و مرد مورد اطمینان ابوجعفر عتبی، وزیر نامدار سامانیان – در هنگامی که حاکم به رسالت و جهت تقدیم پیامی از طرف عتبی به ابومنصور محمد بن عبد الرزاق طوسی لابد به نیشابور رفته و در آن جا بوده است- حکایت کرده و حاکم هم آن را برای ثقه جلیل‌القدر ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعیل السلیطی که از اجله مشایخ روایت صدوق است، روایت کرده و صدوق هم روایت را از شیخ خود سلیطی نقل می‌فرماید و اینک عین عبارت صدوق مشتمل بر اسانید روایت و مقدمه حکایت را نقل می‌کند:
حدّثنا ابوالفضل محمد بن احمد بن اسمعیل السلیطی (رض) قال سمعتُ الحاکم الرازی صاحب ابی جعفر العتبی یقول: بعثنی ابوجعفر العتبی رسولا الی ابی منصور بن عبد الرزاق، فلما کان یوم الخمیس ... الخ؛ که بقیه را قبلاً به عرض خوانندگان گرامی رسانید. (عیون اخبار الرضا، باب 73، ذکر ما ظهر للناس فی وقتنا من برکة هذا المشهد و استجابة الدعاء فیه).
به هر صورت، ظاهراً اصل داستان و روایتی که سبب ملقب ساختن حضرت امام علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه به «ضامن آهو» شده است، باید همین داستان باشد، و لا غیر؛ و به قراری که ملاحظه فرمودید، داستان کاملاً واقعی و موجه و معمولی به نظر می‌رسد.
و اینک می‌پردازد به بیان مقصد دیگری که از نوشتن این سطور دارد و لذا به مصداق الکلام یجر الکلام و به اصطلاح اهل منبر به مطلب مهم و اساسی دیگری نیز گریزی می‌زند و آن این است که حال که ذکر خیر و نام عزیز این ایرانی شریف نجیب بزرگوار والاتبار یعنی ابومنصور محمد بن عبد الرزاق طوسی به میان آمد، و از آن جا که متأسفانه اطلاع زیادی از حال او در دست نیست و سوای مأخذ تاریخی که مرحوم مبرور علامه قزوینی طاب ثراه در پاورقی مقاله نفیس خود تحت عنوان «مقدمه شاهنامه ابومنصوری» ذکر فرموده است، و تحقیقات حضرت استاد محیط طباطبایی و دو سه مورد مشابه دیگر، نامی از این آزاده‌مرد نژاده، به چشم نمی‌خورد؛ او که از اولین کسانی بوده که به سائقه وطن‌دوستی و عرق ملیت (و در صورت ثبوت تشیع او شاید بتوان گفت تا اندازه‌ای هم به سبب تشیعیش و بغضاً لبنی العباس) همت والای خود را بر گردآوری شاهنامه ایران و نشر مآثر و احیای آثار نیاکان مصروف داشته است، بد نیست که مزید اطلاعی را که از این مرد بزرگ در همین کتاب مستطاب عیون مذکور است نیز به عرض خوانندگان فاضل برساند، باشد که به‌اصطلاح سرنخ تازه‌ای به دست محققان و فردوسی‌شناسان داده شود تا جهت معرفی بیشتر او و معرفت کامل به حال و طرز تفکرش در این گونه از کتب و مراجع نیز تفحص و تصحفی بفرمایند.
شیخ اجل صدوق (ره) در همان باب 73 مذکور و پیش از نقل داستان آهو،‌ حکایت دیگری از این بزرگمرد روایت می‌فرماید که در ذکر داستان آهو نیز به آن به نحو دیگری المام فرموده است، بدین شرح:
حدثنا ابوطالب الحسین بن عبد الله بن بنان الطائی قال سمعتُ ابامنصور محمد بن عبدالرزاق یقول للحکم بطوس المعروف بالبیوری هل لک ولدٌ فقال لا فقال له ابومنصور لم لا تقصد مشهد الرضا علیه السلام و تدعو الله عنده حتی یرزقک ولداً؟
فانّی سالت الله تعالی هناک فی حوائج فقضیت لی قال الحاکم فقصدتُ المشهد علی ساکنه السلام و دعوتُ الله عزوجل عند الرضا علیه السلام ان یرزقنی ولداً فرزقنی الله ولداً ذکراً فجئتُ الی ابی منصور بن عبد الرزاق واخبرتُه باستجابته الله تعالی فی هذا المشهد فوهب لی و اعطانی و اکرمتی علی ذلک (صفحه 380)
شیخ می‌فرماید: ابوطالب حسین بن عبد الله بن بنان طایی برایم حدیث کرد و گفت که از ابومنصور بن عبد الرزاق شنیدم که به حاکم طوسی که به بیوردی معروف بود، می گفت: آیا فرزندی داری؟
بیوردی گفت: نه ...
ابومنصور به او گفت: چرا روی به مشهد رضا علیه السلام نمی‌آوری تا در کنار آن مزار، از خداوند به دعا بخواهی که به تو فرزندی عطا فرماید؟ زیرا که من خود در آنجا،‌ از خدا نیازمندی‌ها و حاجت‌هایی را مسئلت کردم که همه آن برایم آورده شد.
سپس حاکم (بیوردی) به من (ابوطالب طائی) گفت: قصد زیارت آن مشهد را که بر ساکنش درود باد کردم و در مزار رضا علیه السلام به دعا از خدای عز وجل درخواست کردم که به من فرزندی عنایت کند و خداوند فرزند ذکوری به من مرحمت فرمود من نزد ابی منصور بن عبد الرزاق آمدم و از این که خدای تعالی دعای مرا در این مشهد مستجاب فرموده است او را با خبر کردم. ابومنصور مرا بخششی فرمود و عطایی داد و بدین سبب بر من اکرام و احترام کرد.
به طوری که ملاحظه می‌فرمایید، نشانه‌های جوانمردی و فتوت و صداقت و ایمان راستین،‌ از همین چند سطر در رفتار و گفتار و پندار محمد بن عبد الرزاق طوسی آشکار است، و بنده امیدوار است که فضلای خوانندگان، ان شاء الله بتوانند به اخبار و اطلاعات دیگری از این ایرانی بزرگوار و خراسانی نامدار در کتب مشابه دست یابند.
والحمد الله اولاً و آخراً وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
(برگرفته از کتاب: چهار مقاله، احمد مهدوی دامغانی، تهران، نشر بین الملل، 1385)؛ به نقل از پایگاه کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام





   1   2   3      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?