اى ازلیت به تربت تو مخمّر آیت رحمت زجلوه توهویدا جودت هم بسترا،به فیض مقدس پرده کشدگرکه عصمت توبه اجسام جلوه توایزدى رامجلى گویم واجب ترا،نه آنت رتبت ممکن اندر لباس واجب پیدا ممکن امّاچه ممکن ،علّت امکان ممکن امّایگانه واسطه فیض ممکن امّانمودهستى ازوى وین نه عجب زآنکه نوراوست ززهرا نورخدادرسول اکرم پیدا وز وى تابان شده به حضرت زهرا این است آن نورکزمشیّت کن ،کرد این است آن نورکزتجلّى قدرت شیطان عالم شدى اگرکه بدین نور آبروى ممکنات جمله ازاین نور جلوه این خودعرض نمودعرض را عیسى مریم به پیشگاهش دربان این یک چون دیده بان فراشده بردار یاکه دوطفلنددرحریم جلالش این یک انجیل رانمایدازحفظ گرکه نگفتى امام هستم برخلق فاش بگفتم که این رسول خداى است دخترجزفاطمه نیابداین سان دخترچون این دوازمشیمه قدرت آن یک امواج علم راشده مبدا این یک ازخطابش مجلى این یک برفرق انبیاشده تارک این یک درعالم جلالت کعبه لم یلدبسته لب وگرنه بگفتم این یک کون ومکانش بسنه به مقنع چادرآن یک حجاب عصمت ایزد آن یک برملک لایزالى تارک تابشى ازلطف آن بهشت مخلّد قطره اى ازجودآن بحارسماوى آن یک خاک مدینه کرده مزیّن خاک قم این کرده ازشرافت جنّت عرصه قم غیرت بهشت برین است زیبداگرخاک قم به عرش کندفخر خاکى عجب خاک ،آبروى خلایق گرکه شنیدندى این قصیده«هندى» آن یک طوطى صفت همى نسرودى وین یک قمرى نمط هماره نگفتى |
وى ابدیّت به طلعت تومقرّر رایت قدرت درآستین تومضمر لطف هم بالشا،به صدرمصدّر عالم اجسام گردد،عالم دیگر عصمت توسرمختفى رامظهر خوانم ممکن ترا،ممکن برتر واجبى اندر رداى امکان مظهر واجب،امّاشعاع خالق اکبر فیض به مهتررسدوزآن پس کهتر ممکن امّازممکنات فزون تر نوروى ازحیدراست واوزپیمبر کردتجلّى زوى به حیدرصفدر اینک ظاهرز دخت موسى جعفر عالم،آن کاودرعالم است منّور دادبه دوشیزگان هستى زیور ناگفتى،آدم زخاک هست ومن آذر گرنبدى ،باطل آمدندسراسر ظلّش بخشود،جوهرّیت جوهر موسى عمران به باگاهش چاکر وین یک چون قاپقان معطّى بردر ازپى تکمیل نفس آمده مضطر وآن یک تورات رابخواندازبر موسى جعفر،ولىّ حضرت داور معجزه اش مى بودهمانادختر صلب پدرراوهم مشیمه مادر نامدونایددگرهماره مقدّر وین یک افواج حلم راشده مصدر وین یک معدوم ازعقابش مستر وین یک اندرسراولیارامغفر وین یک درملک کبریائى مشعر دخت خداینداین دونورمطهّر وین یک ملک جهانش بسته به معجر معجراین یک نقاب عفّت داور این یک برعرش کبریائى افسر سایه اى ازقهر این جحیم مقعّر رشحه اى ازفیض این ذخایراغبر صفحه قم رانموده این یک انور آب مدینه نموده آن یک کوثر بلکه بهشتش یساولى است برابر شایدگرلوح رابیایدهمسر ملجأبرمسلم وپناه به کافر شاعرشیراز و آن ادیب سخنور اى به جلالت زآفرینش برتر اى که جهان ازرخ توگشته منوّر |
|